امروز سالروز آشنایی من و مهربونه
روزی که برای اولین بار با هم صحبت کردیم
از یه سلام و احوالپرسی ساده و مختصر شروع شد
باورمون نبود که یه زمانی برسه که عاشق هم شیم
باورمون نبود که رابطمون اینقد صمیمی و خوب رقم بخوره
باورمون نبود که ...
اون شب مهربون از خوب صحبت کردن من و طرز برخوردم تعریف کرد
اون شب ...
فکر می کردم شاید مثله خیلی از احوال پرسی ها برای مدت کوتاه باشه و ...
فکر می کردم ...
حالا می بینم که مهربون شده تمام وجود و فکر و ذکر و عشق و ... خلاصه همه چیز من
الان می بینم که بدون مهربون زندگی کردن محاله
حالا می بینم که ...
همیشه ۲۰ بهمن و همه ی بیستمهای هر ماه رو به هم یادآوری می کردیم و تبریک می گفتیم
همیشه آرزومون این بود که باز هم بیستم بیاد و به همین بهانه عشقمون نسبت به هم بیشتر بشه
همیشه ...
امسال تلخ ترین و زهرمارترین بیستم بهمنیه که دارم
امسال ...
کاش می شد ...
حس نوشتن نیست
وقتی تو نیستی حس یادآوری روزها و ماه ها و سالها نیست
وقتی تو نیستی ...
فقط اینو بدون که هیچوقت ۲۰ بهمن از یادم نمیره
بدون که ...
...
...
...