خبر داری یا نه ...

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی

عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی

که صورت گری را نبود اینچنینی

پری زاد عشق رو محاسا کشیدی

خدا رو به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی چه خوش باورم من

شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی تاب

تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ما که عاشقترینی

تو یک جمع عاشق تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماه آشفت

به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب

که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم

تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبر داری یا نه ؟

هنوز شور عشقو به سر داری یا نه ؟

هنوزم تو شبهات اگه ماه رو داری

من اون ماه و دادم به تو یادگاری

دیوار ...

یادم میاد می گفتی برو خدانگهدار

نوشتی روی دیوار به آرزوی دیدار

رفتم غروب رفتن دلم می گفتش نرو

نمی شنیدم انگار من التماس دلو

رفتم و باز اومدم اما ندیدم اونو

گفتن که دیر رسیدی داده به دنیا جونو

گفتم محاله هرگز اونی که منو دوست داره

قول داده که هیچوقت منو تنها نذاره

میگن آرزومون افتاده به قیامت

گلم من که ندارم اینقدر صبرای بی نهایت

به عشق تو رو دیوار منم واست نوشتم

به آرزوی دیدار منم خودمو کشتم

منو ببخش عزیزم که خیلی دیر رسیدم

زیر نوشته تو یه خط سرخ کشیدم

با قطره قطره اشک با ذره ذره خون

به آرزوی دیدار منم دارم میدم جون

۲۰ بهمن ...

امروز سالروز آشنایی من و مهربونه

روزی که برای اولین بار با هم صحبت کردیم

از یه سلام و احوالپرسی ساده و مختصر شروع شد

باورمون نبود که یه زمانی برسه که عاشق هم شیم

باورمون نبود که رابطمون اینقد صمیمی و خوب رقم بخوره

باورمون نبود که ...

اون شب مهربون از خوب صحبت کردن من و طرز برخوردم تعریف کرد

اون شب ...

فکر می کردم شاید مثله خیلی از احوال پرسی ها برای مدت کوتاه باشه و ...

فکر می کردم ...

حالا می بینم که مهربون شده تمام وجود و فکر و ذکر و عشق و ... خلاصه همه چیز من

الان می بینم که بدون مهربون زندگی کردن محاله

حالا می بینم که ...

همیشه ۲۰ بهمن و همه ی بیستمهای هر ماه رو به هم یادآوری می کردیم و تبریک می گفتیم

همیشه آرزومون این بود که باز هم بیستم بیاد و به همین بهانه عشقمون نسبت به هم بیشتر بشه

همیشه ...

امسال تلخ ترین و زهرمارترین بیستم بهمنیه که دارم

امسال ...

کاش می شد ...

حس نوشتن نیست

وقتی تو نیستی حس یادآوری روزها و ماه ها و سالها نیست

وقتی تو نیستی ...

فقط اینو بدون که هیچوقت ۲۰ بهمن از یادم نمیره

بدون که ...

...

...

...