یادت می آید ...

می خواستی یک عمر با من همصدا باشی

مثل نسیمی در هوای من رها باشی

یادت می آید بارها با شوق می گفتی

تا پای جان هستم کنارت هر کجا باشی

دیروز و امروزت تفاوت دارد اما حیف

اینگونه در چشمم چرا باید دوتا باشی

در روزگار رونق چشمان رنگارنگ

باید هم اینگونه به من بی اعتنا باشی

وقتی که بسیار است خاطر خواه اشرافی

پا سوز عشق مستمند من چرا باشی

هرگز تصور هم نمی کردم که تو اینقدر

در وادی دلدادگی ها بی وفا باشی

تنهاترینم پیکرم یخ بسته اما کاش

می شد تنم را باز خط استوا باشی

اما نه ! باید دل برید از با تو بودن ها

دیگر امیدی نیست خاطر خواه من باشی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد